Friday, October 2, 2015

روشنگر شبهای بلند قفسم بود



میخواهم و میخواستمت ، تا نفسم بود

می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود که این شعله بیدار

روشنگر شبهای بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو هیهات ، که یک روز

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله ، که جز یاد تو ، گر هیچ کسم است

حاشا ، که بجز عشق تو ، گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحایی اندوه تو ، ای عشق

در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم

رفتم ، بخدا گر هوسم بود ، بسم بود

No comments:

Post a Comment