Friday, October 2, 2015

نگذار زبان غزلم بسته بماند


نگذار زبان غزلم بسته بماند
حیف از دل این بغض که نشکسته بماند
تا کی بنشینم سر راهت و نیایی؟
تا کی به هوای تو دلم خسته بماند؟
نبضم شده پژواک تپش های تو... بگذار
نبضم به تپش های تو وابسته بماند
با چشم سیاهت دل پرهیزگر من
انگار محال است که وارسته بماند
بگذار نگویم... نسرایم... ننویسم
بگذار که این مسئله سربسته بماند
پیوسته سرش گرم اشارات و نظر هاست
هیهات که ابروی تو پیوسته بماند
تقدیر مرا از ازل این گونه نوشتند:
همواره به گیسوی تو دلبسته بماند

No comments:

Post a Comment